هوسبازان ز وصل و من ز هجران کام ميخواهم دلم را تا ابد دلبستة اين دام ميخواهم ندارم يک سر مو بيم از اين بي پر و بالي رهايي را ز پا در بند بودن وام ميخواهم من از ايل و تبار خانه بر دوشان شنگولم از اين رو خاطري پيوسته ناآرام ميخواهم نميخواهم به ديدارم، قدم را رنجه فرمايي براي زنده ماندن از تو يک پيغام ميخواهم به خواب من بيا، با من بگو، بر من نگاهي کن سر بي دردسر، سر نيست، من سرسام مي خواهم اگرچه در غزل پرداختن طبعي روان دارم ز چشمت بهر در جوش آمدن، الهام ميخواهم دلم را پر کن از خُم خيال خاطرت، شيرين که بهر کوه کندن، شور بي هنگام ميخواهم درون قاب چشمان تو، تصوير شبابم را علي رغم گذشت اين همه ايام ميخواهم