ترفندِ نگاه

← بازگشت به فهرست اشعار

گفتي که بيا، آمدم، اما تو نبودي جايي که دلم بود در آنجا، تو نبودي من آمده بودم که به پيشت بگشايم سر بستهِ‌ترين سفرة دل را، تو نبودي من آمده بودم که ز دل دور بسازم با ديدنِ رويت غمِ دنيا، تو نبودي من آمده بودم به سر انگشتِ نگاهت چپ کوک کنم سازِ دلم را، تو نبودي آن روز که از دوري ديدار تو مي‌زد چشمِ ترِ من راه به دريا،تو نبودي کوتاه شد آن روز ز دامانِ تو دستم هنگامة افتادنم از پا، تو نبودي غم ساقي ميخانه شد و زهرِ جفا ريخت در جامِ دلم، بهر تسلا تو نبودي باور نکنم آن که به ترفندِ نگاهي هستي مرا بُرد به يغما، تو نبودي آن خانه برانداز که با بار جفا کرد اينگونه قدِ سروِ مرا تا، تو نبودي اندوه و پريشاني و دلواپسي و درد بودند در آن معرکه، تنها تو نبودي تنها تو نبودي که ببيني چه کشيدم دور از تو به پنهان و به پيدا تو نبودي آنجا که دلِ دَردکش از دور شبابم ديدارِ تو را داشت تمنّا، تو نبودي