ترانة وصال

← بازگشت به فهرست اشعار

کنون که پر کشد از سينه‌ها زبانة وصال بيا ترانه بخوانيم، با بهانة وصل بيا به بوي شکفتن سفر کنيم آغاز کنون که ريشه به دل مي‌زند جوانة وصل بيا به آب و گِل عاشقانة احساس بنا کنيم در اين شهر آشيانة وصل بيا به حرمت ميثاق، جاودان سازيم شکوه مهر و وفا را در آستانة وصل به پاس برق نگاهي که آشنامان کرد براي هم نسراييم جز ترانة وصل بيا که همسفراني هميشه خوش باشيم کنون که رهسپرستيم تا به خانة وصل به وعده‌هاي دروغين تو دلم خوش بود خوش است با همه ناباوري فسانة وصل بيا که دل نسپاريم جز به دست وفا بيا که سر نگذاريم جز به شانة وصل ز دست‌هاي بهم حلقه بسته پل بنديم به شوق پا بگذاريم برکرانة وصل کنون که عهد شباب است و دور گل باقيست بيا که کام ستانيم ز آب و دانة وصل