دل ز من بردي به طنازي و ناز اي تارزن دلنوازي کن، بزن باناز، باز، اي تارزن من حريفي کهنهکار، امّا ز پا افتادهام دستگيري کن مرا، با سوزِ ساز، اي تارزن در حقيقت بودنم جز مرگ تدريجي نبود دور گردانم از اين دورِ مجاز، اي تارزن من طريق کعبه مقصود را گم کردهام راه بنمايم به آهنگ حجاز، اي تارزن کوک کن ساز جنونم را که آب از سر گذشت نيست رسوا را غم افشاي راز، اي تارزن شور فرهادي به سر دارم، ز شيرين يادگار خسروي کن با من اهل نياز، اي تارزن اي زر قلبم، فداي ساعد سيمين تو تا بياسايم بِبَر دستي به ساز، اي تارزن من همان ققنوس از آغوش آتش زادهام زندگي مي بخشدم سوز و گداز، اي تارزن زخمه ات هرچند بر دل زخم کاري ميزند باز هم با زخمه بر زخمم بتاز، اي تارزن بازگردانم به شهر شور و حال رفتهام خستهام از اين ره دور و دراز، اي تارزن راهي شهر شبابم کن، در اين پيرانه سر با نسيم نغمههاي دلنواز، اي تارزن در تهران روز يکشنبه مورخ9/12/1377 همراه با دوست عزيز از دست رفته ام زنده ياد حسين شيدائيان «شيدا» در انجمن سخنوران شاهد هنرنمايي يک گروه نوازنده کرمانشاهي بوديم. اين گروه که اکثرشان را خانمها تشکيل داده بودند به قدري شيرين نواختند که في البداهه غزل بالا را در همان محفل سرودم و به خانم مجري برنامه انجمن دادم که قرائت کردند.