(خرم آباد در روزهاي بمباران از سوي بيگانگان) شهر خاموشم، بگو شب زنده داران را چه شد با خزان ناآشناي من، بهاران را چه شد بر حريم حرمتت بي پرده ميتازد عدو پَرده دَر را نيست پروا، پرده داران را چه شد موج مي زد در کنارت شور و شوق زندگي شهر من، با من بگو دل بيقراران را چه شد قاصد نوروز در راهست خاموشي چرا بيستون عاشقان، شيرين شکاران را چه شد در سري سوداي ساز و برگ بزم عيد نيست فرودين دَر ميزند، چشم انتظاران را چه شد آسمان پيراهن از ابر سيه پوشيده است تا بشويد گردت از رخسار، باران را چه شد در زلال چشمههايت تن نميشويد گُلي اي گِل آلوده گلستان، گل عذاران را چه شد حافظ آن رند خراباتي چه زيبا گفته است: «کس ندارد ذوق مستي، ميگساران را چه شد» تا شبيخون بر سپاه شوم شب کيشان زنند شهر شبهاي شباب من، سواران را چه شد