بي‌دردان

← بازگشت به فهرست اشعار

دلتان اي همه بي‌درد، سياه است چرا ذکر روز و شب تان فکر گناه است چرا هدف تير شما، مردم بي‌درد، مدام دل جمعيّت بي پشت و پناه است چرا در شگفتم ز شما، داعيه داران خَرَد دلتان را هوسي رهزن راه است چرا روز و شب را به تماشاي پريشاني خلق مردم چشم شما، مست نگاه است چرا با وجودي که ز حق مِهر مداوم ديديد حق شناسي شما، گاه به گاه است چرا اگر از عاقبت کار جهان با خبريد هدف غائيتان مسند و جاه است چرا نيست در کار اگر دست خطا کار شما دل ما کارگه آتش و آه است چرا کودکي طي شد و با بي‌خبري رفت شباب کس نپرسيد که اين عمر تباه است چرا