ما اگر عامي و گر عارف صاحب نظريم يا که در قول و غزل، حافظ چندين هنريم با ريا، ره به دل دوست، ميسر نشود گر چه سرگرم دعا شب همه شب، تا سحريم هر درختي ثمر و برگ و بهاري دارد آدمي کم ز شجر نيست، چرا بي ثمريم به جز از دانش و دين نيست، پروبال بشر ما که بيدانش و دينيم، چه بيبال و پريم روز و شب، ناقل عيب دگرانيم، دريغ خويش تنديس خطا از کف پا، تا به سريم نکند، وعظ و خطابه، اثري بر دل ما درد، مزمن شده، محتاج دواي دگريم نام ما، اشرف مخلوق خدا، انسان است همتي، تا که خود اين پرده حرمت، ندريم عقل، عاجز بود از بردن انسان به فلک کار عشق است، دريغا که از آن بيخبريم طعنه بر ما مزن از لغزش ايام، شباب زانکه دلگرم به بخشندگي دادگريم