بي تميزان

← بازگشت به فهرست اشعار

تکيه گاه بي تميزان، کهنه ميزي، بيش نيست ميز گرداني که هم سنگ پشيزي بيش نيست در نگـاه نکته‌سنجان، مسنـدِ نـاپايدار هر چه باشد، عاقبت از هيچ، چيزي بيش نيست کاخ بي دردان عالم، در نگاه اهل درد دفع حاجت را به حرمت، آبريزي بيش نيست آن که پيش صاحبان زر، کمر خم مي‌کند نوکران بي سر و پا را، کنيزي بيش نيست وآن که با کُرنش به کُرسي رياست، مي‌رسد پيش صاحب منصبان بدنام حيزي بيش نيست آنکه بيجا، تکيه بر جاي بزرگان مي‌زند مهرة بي‌ارزش بسيار ريزي بيش نيست در دم آخر، چنين گويند، دنيا ديدگان طول و عرض عمر غير از افت و خيزي بيش نيست غير نام نيک از آدم، نمي‌ماند به جا جاوداني را جز اين راه گريزي بيش نيست دفتر ايام عمر دل به دنيا دادگان ز ابتدا تا انتها، شرح مجيزي بيش نيست نيست بيجا، گر نمي رنجد اديب از بي‌ادب ز آنکه بيند در مقابل بي تميزي بيش نيست اين قلم کز نوک آن شهد شرافت مي‌چکد در کف نا اهل تيغ تند و تيزي بيش نيست آنکه او را کاسه ليسان، حاتمي پنداشتند خشک دست خائن مردم ستيزي بيش نيست اين ادب نا آشنا، چون مقطع الشعر شباب از نفس افتاده، معتاد مريضي بيش نيست کرج 26/ 3/ 1385