تا که مهر از من بريدي خانه بوي غم گرفت خانهام ويران شد و ويرانه بوي غم گرفت من به ديدار تو احساس جواني داشتم بي تو اين بيچاره دل پيرانه بوي غم گرفت عشق تو با آشنايانم مرا بيگانه کرد بي تو اين با آشنا بيگانه بوي غم گرفت بي تو ديگر چشمة احساسم آتش جوش نيست آتشم افسرد و آتشخانه بوي غم گرفت عشق تر دامانمان محصول يک افسانه بود در کمند انتقام افسانه بوي غم گرفت چشم صياد تو را ، دل، دانه اي در دام بود دور از تير نگاهت دانه بوي غم گرفت امشب از باران غم باريدن شعر شباب خاطر شمع و گل و پروانه بوي غم گرفت