بهانة بودن

← بازگشت به فهرست اشعار

به گاه جلوة حُسن تو، کار من زار است ز دست تير نگاهت، فرار دشوار است بيا که بي‌تو شب و روز و هفته و مه و سال به دوش هستي بي‌حاصل من آوار است قسم به جان تو بي‌تو به چشم عاشق من فضا گرفته، زمين سرد، آسمان تار است بيا که بي‌تو بها نيست، زندگاني را بهانه‌اي اگرم هست، شوق ديدار است برويم ار نگشايي ز مِهر، پنجره‌اي کرج ديار غريب هزار ديوار است ز چشم زخم حسودان، خدا نگه دارد تو را که مردم چشم منت، خريدار است مگير ساية مهر خود از سرم، اي گل چمن هميشه تماشاگه گل و خار است حديث حال دلم در زبان نمي‌گنجد اگرچه مُهر خموشي، نشان اقرار است اگرچه بارِ گران است، خَم نمي‌گردد سرِ شباب که در پاي دوست، بردار است