عمريست که ما دل به کف يار نهاديم نقدينة خود بر سر اين کار نهاديم ز آن لحظه که رفتيم به دنبال نگاهي منصور صفت در ره خوددار نهاديم در آرزوي بوسه به برگ گل نسرين پاي دل خود بر سر هر خار نهاديم خون بود که از ديده فرو ريخت شب و روز غم بود که پيوسته به دل بار نهاديم هرچند نديديم خريدار محبت ما يوسف دل بر سر بازار نهاديم هم صحبتي افسوس در اين شهر نديديم در خانة غم روي به ديوار نهاديم بگذشت شباب و نه درخشيد شهابي مرهم به سرِ زخمِ دلِ زار نهاديم