بستر دل

← بازگشت به فهرست اشعار

امشب دلي آشفته‌تر از موي تو دارم تاريک شبي بي‌قمر روي تو دارم پژمرده‌ام از آتش ايام جدايي چشمي به ره باد سر کوي تو دارم مرغ نگهم جز به هوايت نزند پر پيمان وفا با خم ابروي تو دارم حاجت به کليسا و کنشت و حرمم نيست تا ديدة دل جانب مشکوي تو دارم ني شوق بهشتم بود و ني غم دوزخ مشتاق لقايم نظري سوي تو دارم پايان نپذيرد اگر ايام شبابم ز آن روست که در بستر دل بوي تو دارم