بزم محبت

← بازگشت به فهرست اشعار

ما را که به جز کوي محبت وطني نيست خوشتر زِ مي و مطرب و ساقي سخني نيست جز اين دل ديوانه و آن چشم بلاجو در پيچ و خم سير و سفر راه زني نيست پروانه صفت شيفتة شعلة عشقيم جز رخت وفا بر تن ماه پيرهني نيست در کشور دل شاه و گدا حلقه به گوشند در بزم محبت به خدا ما و مني نيست اي آنکه به جز شمع فروزان خيالت در خلوت تنهايي من شب شکني نيست دانم که به شيريني تو نيست نگاري داني که بشوريدگيم کوه کني نيست اي برده به يغما دل ديوانة ما را رحمي که جفا مستحق همچو مني نيست دوران شباب است ولي از بد ايام چون جان و تن خستة من، جان و تني نيست