در اين گنجينه، گوهر آرميده است ز گوهر پر بهاتر، آرميده است در اين آرام جاي جاوداني دل و دلدار و دلبر آرميده است نميگويم، گلي در خاک خفته است گلستاني به بستر آرميده است در اين ميخانة در بسته بر ما مي و ساقي و ساغر آرميده است وفا و عشق و ايثار و شرف را بهين نقش مصوّر، آرميده است در اين باغي که بوي عشق دارد گل و سرو و صنوبر آرميده است به پهناي تمامِ کهکشانها مه و خورشيد و اختر آرميده است شکـوهِ شـاهکارِ بـينظير خداي حي داور آرميده است سپند شور و شوق و مهرباني در اين خاموش مجمر، آرميده است کسي کو شيرة جانش مرا داد شراب جان به پيکر آرميده است کسي کز ديدن خاري به پايم همي زد خاک بر سر آرميده است کسي کو پير غم، با بودن او ز دل مي گشت ششدر آرميده است کسي کو در جهان هستي من ز هر کس بود بهتر، آرميده است همان کو، کشتي عمر مرا بود به کام موج لنگر، آرميده است کسي کو از فراقش آتش غم به جانم مي کشد پر آرميده است همان کو، کاخ آمال مرا بود شکوه و زيب و زيور آرميده است کنـارِ تـربتِ فــرزندِ زهـرا غريبي ديده بر در آرميده است زني از زادگاه خويشتن دور در اين خاک مطهّر آرميده است در اينجا، در دل اين تربت پاک خداي عشق، مادر، آرميده است سروده بالا به تاريخ 24/3/1381 ده روز پس از درگذشت مادرم شکل گرفته که چند بيت از آن بر سنگ مزارش حک شده است،