بر بادرفته

← بازگشت به فهرست اشعار

باز آي و ز بند غصه آزادم کن داني که خراب تواُم، آبادم کن بر ريشة من تيشه از اين بيش مزن شيرين صفتانه باز فرهادم کن زان پيش که دوريت به دارم بکشد در بزم حصار خويش دامادم کن نه رفته‌اي و نه مي‌روي از يادم با ياد تو مي کشم نفس، يادم کن خاموش شدم، خسته شدم، بشکستم در من بِدَم و يکسره فريادم کن گر سوخت دلت براي دلتنگي من چنگي زده بر تار دلم شادم کن بر باد شد از دست غمت عمر شباب ياد از من و عمر رفته بر بادم کن