مي شود گاهي گلي از شاخساري چيد و رفت بوسه اي رندانه از کنج لبي دزديد و رفت ميشود پوشيده از چشم حسودان چمن چون نسيم صبح نوروزي گلي بوييد و رفت ميشود گاهي مدارا با غم ايام کرد کودکانه در گذار گريهها خنديد و رفت مي توان با برق اميدي به دشت آرزو ديده از ديدار هر بيش و کمي پوشيد و رفت با تبسّم گاه و گاهي با نگاهي آشنا مي شود بذر وفا در سينهها پاشيد و رفت ميشود با شور منصوري به شوق روي دوست پاي کوبان، نردبان دار را بوسيد و رفت ميشود تصويري از دور شباب خويش را در نگاه گرم عشاق جواني ديد و رفت