بهر جوان تفاوت ليل و نهار نيست درگلشن شباب به غير از بهار نيست شهر کرج و دور گل و فصل بهار است در جادة چالوس گه گشت و گذار است آنجا که تجلي گه رؤياي جوانيست آنجا که در و دشت و دمن غاليه بار است آن جادّه که همبستر نهريست خروشان و آن نهر که ياد آور زلف کج يار است اي عاشق دريا به لب رود نظر کن معشوق تو خال رُخ اين رودکنار است در دامن اين دره و در ساحل اين رود يک سو گل سوري و دگر سوي هَزار است هر جا نگري خيمه شادي شده بر پا هر سو گذري لشکر غم پا به فرار است زيباتر از اينجا به همه عمر نديدم اين خطه ز فردوس مگر آينهدار است من ميروم و ديدة من در خم اين راه بر شش گل شادابتر از صبح بهار است در شوخي و شنگي به خدا نرگس مستند چشمان نگارم که پر از نقش و نگار است خم گردم و از شوق ببوسم لب نوشين آن لب که ز شادابي و سرخي گل ناراست ديدار رخ خاطره و ناز نگاهش از سينه زدايندة اندوه و غبار است اين شهره که زيبايي او شهرة شهر است در زندگيم ماية هر صبر و قرار است سرويست خوش آراسته اندام شکوفه کاندر بر او سرو چمن، خسته و خوار است آيـيـنة ايـام جـوانيـست، الـهـه او مهر و مَهَم در همة ليل و نهار است با اين همه گل دور شبابم نشود طي با آنکه مرا عمر چهل سال و چهار است جادة چالوس 10/2/67