در اين دوري که هر دلدادهاي ناکام ميگردد دلم دنبال يک دم، يک دم آرام ميگردد علي رغم گذشت عمر، چون طفلان نابالغ دلم با سادگي گِرد خيالي خام ميگردد خُماري از سرم بيرون نخواهد گشت، ميدانم به دستم تا در اين دور و تسلسل جام ميگردد نميدانم چرا ديگر، بهار از در نميآيد زمستان در زمستان، چرخ، بي هنگام ميگردد به کام دل ز ناکامي رسيدم، شکرِ ناکامي نگردد از زبانم دور تا در کام ميگردد به مقطع ميرسد شعرم، ولي در مطلعي ديگر ز هول هرزه گوييهاي من، ادغام ميگردد در اين شهري که هر کس در پي يک نام ميگردد شباب دلشکسته، در پي الهام، ميگردد