از منت اي بخت سرگردان گريزان تا به کي من خزان پرورده ام، اين برگ ريزان تا به کي آخر اي نامهربان با مردم صاحب نظر همنوايي اين همه با بيتميزان تا به کي با من اين ابروي خود در هم کشيدن تا کجا ناز بي اندازه با اندوه خيزان تا به کي جان مردم را ز بي مهري به لب آوردهاي همرهي اي بخت با مردم ستيزان تا به کي سبزهاي حتّي به دشت آرزوهايم نرُست اين همه دور اوفتادن از عزيزان تا به کي پير بيداد توام، اي رهزن دور شباب دستگيرم باش، اين افتان و خيزان تا به کي