اطراف کاروان

← بازگشت به فهرست اشعار

اگر بينم تو را يک بار ديگر به ديدارت جواني گيرم از سر چه سازم سور و سات عشقبازان به آساني نمي‌گردد ميسّر گذشت عمر بُرد از خاطر من هر آنچه بود غير از ياد دلبر ز نقد عيش در دستم نمانده است جز اين پيمانة پر آب و آذر به ياد نخل سبز قامت او دلم اطراف کارون مي‌زند پر دريغا بر نمي‌گردد جواني شباب اين قصّه را بگذار و بگذر