آرزو

← بازگشت به فهرست اشعار

چه شود باز شبي مست و خرابت بينم باز از خود شده، بي‌طاقت و تابت بينم چه شود بار دگر در شب تنهايي خود اي قمر چهرة بيرون ز نقابت بينم چه شود سر بگذاري به سر سينة من زلف آشفته و بي حجب و حجابت بينم چه شود باز بگيرد تنم آتش ز تنت باز هم چون خُم سرجوش شرابت بينم چه شود بين دو بازوي من افتاده به ناز مثل برگ گل بگرفته گلابت ببينم چه شود روي لبانم همه شب غلط زنان لب گلرنگ‌تـر از لعل مذابت بينم چه شود باز به روي تن خيس از عرقم مثل نيلوفر افتاده بر آبت بينم چه شود باز به دنبال دمي ديدن من سر ز پا گم شده در حال شتابت بينم تو بگو با من دريا زده، دريا، تا کي چشم بگشايم و همرنگ سرابت بينم ديدنت قسمتم افسوس به بيداري نيست چه شود گر شبي اي بخت به خوابت بينم چه شود مثل شبي زان همه شبهاي قشنگ تنگ افتاده در آغوش شبابت بينم