آتشکدة عشق

← بازگشت به فهرست اشعار

ريخت بال و پرم و باز زمينگير شدم باز هم در قفس خانه، به زنجير شدم باز هم رهرو و انديشه به جايي نرسيد گرچه در مدرسة تجربه‌ها پير شدم ره سر منزل مقصود، به بُن بست رسيد باز از بودن بيهودة خود سير شدم اختيار از کف من، جبر به ناگاه گرفت باز بازيچة بازيگر تقدير شدم خانه بر دوشي من، شد مثل ساير خلق سر به سنگ آمده چون آينه تکثير شدم من خود آن خواب پريشاني و پرپر شدنم نشدم شاهد بيداري و تعبير شدم دلم آتشکدة عشق شد از عهد شباب محو مَه پاره رُخان گشتم و تکفير شدم