آتش و آب

← بازگشت به فهرست اشعار

آتش آه شرر بار من، آبت مي‌کند سيل اشک خانمانسوزم، خرابت مي‌کند کم بر اين آتش که بر جانم زدي، دامن بزن بيش از اين گر شعله ور گردد، کبابت مي کند زير تور خوش خيالي، خويش را پنهان مکن جلوه‌هاي عشق، بيرون از نقابت مي‌کند دست من يک روز در جام جنون ريزد ترا يک شب آخر ساقي چشمم، شرابت مي کند اي شکاري باز، با احساس من بازي مکن تير آهم طعمة دست عقابت مي‌کند لاف گل بودن مزن با باغبان پير خود غيرت گلچين در اين گلشن گلابت مي‌کند مريم انديشة من، دم زِ گمنامي مزن شعر من، گلواژة صدها کتابت مي‌کند بيش از اين مشق جواني، با جنون من مکن پير عشقم، تنگ آغوش شبابت مي‌کند