ساکن کوچههاي بُنبستم به تو دانم نميرسد دستم در دِل موج خيز حادثهها با خيال تو از بلا رستم از تو يک جرعه مهر ميخواهم مي ديگر نميکند مستم به اميدي که باز ميگردي به رقيبـان تـو نپيوستـم زيـر آوارِ دردِ دوري تـو ايستـادم بـه پـا و نشکستـم بـاز گـرد و بـه مـن نگـاهي کـن تـا بدانـم هنـوز هم هستم من شبابم اگر چه بيشِ از شصت تير کاري رها شد از دستم کرج 1/7/1382