کوي فرح يا کوي دِلگشا

← بازگشت به فهرست اشعار

تا بامداد وعدة ديدار با منش شب بود و شاعرانه‌ترين شوق ديدنش تا تيغ صبح، تير نگاهم، به در نشست دِل بيقرار لحظة خوب رسيدنش خورشيد سرزمين جنوبم طلوع کرد آبي شد آسمان دِلم با دميدنش آن سبز تر زِ سرو، در آن صبح نوبهار پيراهني به رنگ خزان داشت بر تنش دريا صفت به ساحل سيمين شانه‌ها افکنده بود، موج زِ گيسوي خرمنش بر کلبة محقر من پا نهاد و بُرد دين و دِلم، به غمزة چشمان رهزنش لب بر لبش نهادم و ديوانه‌ام نمود لبخندهاي شعله به ايمان در افکنش از من، مرا گرفت و گرفتار خويش کرد يک لحظه روي سينة من آرميدنش کوي فرح، به ديدة من، کوي دِلگشا گرديد لحظه‌هاي گل از باغ چيدنش با من نشست ساعتي و سالها گذشت زآن ساعتِ زِ کلبـة من پـا کشيدنش رفت و نرفت از دِل حسرت نصيب من کوتاه نيست، دست خيالم ز دامنش رفتم ز يادها و ز يادم نمي‌رود اهواز و نخل و ساحل و شبهاي روشنش وان قايقي که دِل، به دِل موج داده بود وان باد خوش نسيم و به ساحل وزيدنش با هر بهانه اي، سفر آغاز مي‌کنم با شهپر خيال، به کوي و به برزنش جانم در آن ديار به جا مانده، مي‌روم شايد به سايه سار کُناران، ببينمش عُمريست، کاين پرندة گم کرده آشيان زنده است در هواي بدانسو، پريدنش دور ازديار شهره‌ترين شهر آرزو شد از کفم شباب و به دِل ماند شيونش کوي فرح منطقه‌اي مسکوني در اهواز که مدت زماني در دوران دانشجويي (دانشگاه جندي شاپور) در آن محل سکونت داشتم و کوي دِلگشا نام محله‌اي از شهر کرمانشاه که رقم خورده با خاطرات دوران جواني من است