عاشق شدم، غبار وجودم به باد رفت او ماند در خيال من و من ز ياد رفت تا آتشي ز گردش چشمش به جان من بـا آن نگاه گـاه بـه گـاه اوفتاد رفت موي سياهتر ز شبم را چو ديد، او کم رنگتـر ز رنگِ رُخِ بـامداد رفت تا ديد دست بخت، به جُرم گناه عشق دروازههاي درد به رويم گشاد رفت من سوختم به پايش و با من نساخت او آهِ مـرا، چـو ديد بـرون از نهـاد رفت چون ديد نبض ساعت قلب شکستهام بـا کهربايِ درد، زِ کـار ايستاد رفت شد باورش که بر سر کرسي غم، شباب گـرديد تـا مدرسِ صد اوستـاد رفت