پيغام شباب

← بازگشت به فهرست اشعار

گرچه در دِل نيست ، شور و شوق ايام شباب مي‌کشم، بر دوش خود بد نامي نام شباب من که خود هرگز نديدم از جواني، جلوه‌اي زين و آن بشنيده ام، گه‌گاه ، پيغام شباب بعد عُمري ديده بر در دوختن هرگز نشد نو عروس آرزوها لحظه‌اي رام شباب رخت شادي و طرب، با قامتم بيگانه بود کسوت غم بود عُمري زيب اندام شباب غم گريبان مرا بگرفت و من نگرفته‌ام از پي دفع خماري بوسه از جام شباب در حصار عشق و ناکامي، حديث درد بود داستان هستي‌‌ام، از بام تا شام شباب