پرواز

← بازگشت به فهرست اشعار

نمي‌ديدم اگر آن ساغر سرگيجه آور را به پاي خم نمي‌انداختم با دست دِل، سر را بدين مرد افکني آن باده را باور نمي‌کردم به جانم ريخت، جادوي نگاهت جام باور را اگر چه سوختم از پاي تا سر، واي بر حالم بلاگردان نمي‌گشتم، اگر آن يک دو ساغر را از آن ساعت که آن پيمانه را لاجرعه پيمودم نکردم آرزوي مي‌زدن از جام ديگر را ز مُردن مي‌گريزم با مرور خاطرات تو صدايت مي‌زنم، مي‌بوسم اين قند مکرّر را به پيري با خيال غنچه‌اي با نام نسرينم جوان مي‌گردم و خاموش مي‌گردانم آذر را نمي‌بازم، اگرچه تخته بند طاس تقديرم به مِهرت مي‌زنم بر نامرادي مُهر ششدر را که مي‌گويد که هجران ريخت پرهاي شبابم را به بويت بار ديگر، مي‌پرانم اين کبوتر را