هواي دوست

← بازگشت به فهرست اشعار

گر چرخ، کله از سر من بر دارد يا آنکه مرا به سر کُله بگذارد گرشاد کند، خاطر ناشاد مرا يا بيشتر از پيش مکّدر دارد گر تلخ کند به کام من دنيا را شيرين وگرش چو شهد و شکر دارد در باخت اگر شهرة شهرم بکند يا آنکه به بُرد بر همه سر دارد گر بال پريدنم به افلاک دهد وَر در قفسم چو مرغِ بي پر دارد بندد درِ درد را به روي دل من يا ريش ترش به نيش و نشتر دارد گر مات کند به کار من غم‌ها را يا آنکه مرا ز غصه، ششدر دارد از مال و منال، بي‌نيازم سازد يا بي‌خبرم ز سيم و از زر دارد بخت اَر به سرم، دست نوازش بکشد يا گوش فلک ز نانه‌ام کر دارد با يار مرا، دست در آغوش کند يا در غم ناديدنِ دلبر دارد گر خاطرِ جمعِ من، پريشان سازد يا دور نشاط من، مکرّر دارد بگذارد اگر خنده به روي لب من يا چشم مرا گريه‌کنان تر دارد گر شام مرا هماره چون روز کند يا روز مرا ز شب سيه‌تر دارد من کمتر از آنم که کنم شکوه زِ دوست شادم به هر آنچه او مقدّر دارد تا بوده بر اين بوده و تا هست شباب همواره هواي دوست در سر دارد