همه هيچ

← بازگشت به فهرست اشعار

شب در انديشه فردا شد و فردا همه هيچ باز فردا به شب آمد به شبي با همه هيچ گشت با اين قلم پاي قلمزن شکنان حاصل زحمت جانکاه من و ما همه هيچ نه بها و نه بهانه، به چه دِل بايد بست کانچه ديديم به پنهان و به پيدا همه هيچ خبر آمد که در آن گوشه خبر بسيار است چه خبر شد که در اين گوشه دنيا همه هيچ دفتر هستي ما قصه فراوان دارد ليک ز آغاز الف تا به ته يا همه هيچ گفته بودند که خوش مي‌گذرد دور شباب ما گذشتيم از اين دور سرا پا همه هيچ ما گذشتيم و گذشت از سر ما آب رفيق زندگي صورتکي بود، به معنا همه هيچ