هجاي کشيده

← بازگشت به فهرست اشعار

آنکس که به ناکسان، ببندد دِل را گم مي‌کند عاقبت، ره منزل را جز با خود و با خداي خود در خلوت با هيچ که در ميان منه، مشکل را اقدام چو بر خوردن گندم کردم آدم شدم، اقتدا به مردم کردم لب بر لب مينا چو نهادم، خود را در پيچ و خم ميکده‌ها، گم کردم چون بازي چرخ، فتنه برانگيزد کس با تو به مهر، در نمي‌آميزد گر روي به سوي ساية خود بکني از پيش تو ساية تو هم، بگريزد گفتم که شراب عُمر، گيراست، نبود اين باده به کام من گواراست، نبود با سعي فراوان، نرسيدم به صفا در چنته عُمر، آنچه دِل خواست، نبود هستي به مراد دِل من، تار نزد زد ليک به جز نغمة آزار نزد زد صد گره کور به کار دِل من تا باز نمايد گره از کار نزد کوله باري زِ درد و غم دارم سايه در ساية عدم دارم زير سقف سياهِ تنهايي بزم خالي زِ دود و دم دارم دردمند از جفاي بيدردان بار سنگيني از ستم دارم ساز عيشم زِ کوک افتاد است به دل، اندوه زير و بم دارم درد، اندوه، يأس، ناکامي هر چه خواهي از اين رقم دارم پرشکسته کبوترم، کز دُور شوق پرواز در حَرَم دارم ديدن روي دوست ممکن نيست راه بندي به هر قدم دارم قلم پا شکسته‌ام خواهند جُرم دستي که بر قلم دارم شاعر، اي آنکه در دل و ديده من تو را سخت محترم دارم تو به هر بيت و من به هر نفسي «يک هجاي کشيده، کم دارم» کرج 1/6/1395 توضيح: در غزل بالا منظورم از شاعر خانم طيبة افشاري است که به مصراع «يک هجاي کشيده کم دارم» ايشان اشاره کرده‌ام. در خزان روز روزگار شباب بر لبم آه دمبدم دارم