نغمة افشاري

← بازگشت به فهرست اشعار

بگذار راه و رسم کهن را رها کنم تا از تو بُت بسازم و بتخانه وا کنم با وصلة گناه، به بندم کشند اگر تنها ترا براي پرستش، خدا کنم گِرد خط خيال تو گشتن، اگر خطاست بر آن سرم که تا دَمِ آخر، خطا کنم گاهي به عمد، ديده ببندم زِ ديدنت وين گاه را به گاه مکّرر قضا کنم از غير تا به ترک تعلق کشاندم در چشمة بلور نگاهت، شنا کنم تا ره، به زرّناب زند، سيم قلب من خاک رهِ گذار تو را کيميا کنم در بزم خنده هاي مليح تو، خامه را با کوکِ سيمِ سازِ دلم، آشنا کنم گر پا نهي به روي دو چشمم شبي به ناز خود را رهين منّت بي منتها کنم وين قامت خميدة خود را به بوي وصل چون سروهاي باغ تمنّا، رسا کنم اکنون که حال مردم چشمم گرفته است بگذار خاکِ پاي تو را توتيا کنم جايي براي غصه نماند به دل، اگر در گيرودار عشق، به قلب تو جا کنم در بارگاه شمس جمالت، چو مولوي کسب بقاي دولت دل در فنا کنم با شهپر خيال به افلاک پرکشم سير و سلوک، در حَرَم کبريا، کنم از بلخ تا به قونيه، نه تا به بي کران نام تورا به هر سو کويي، صدا کنم صوفي صفت به قصد وصال تو، در سماع با سعي، تن به خَلسه رَسانم، صفا کنم من شاعرم، رسالت من در سخنوريست مي‌گويم و به گفتة خود اقتدا کنم ساز دلم، به زخمة افشاريست، کوک فکر نوا و شور و همايون، چرا کنم قد قامت الصلاة به گوشم رسد، بيا «تا قبله را به سمت نگاهت، بنا کنم» تا سر نهم به پاي تو در سجده گاهِ عشق تا از اَلَست، روي به قالوابلي کنم آن روز خوش، که اين شب ناخوش به سر رسد شکرانة وصال، چه داني چه‌ها، کنم دور شباب مي‌گذرد، دلبرم، بيا تا با تو دردِ پير شدن را دوا کنم اين غزل با به اقتراح گذاشتن بيتي از خانم طيبة افشاري در آذر ماه يکهزار و سيصد و نود و شش در انجمن شعر و ادب شهرستان کرج سروده شد «بايد کمي به چشم تو ايمان بياورم تا قبله را به سمت نگاهت، بنا کنم»