به بُستان سخن رشک هَزارم، ناشناس امّا به شهرِ شعر گويان، شهريارم، ناشناس امّا مَلک در مُلکِ جاويدان دنياي ادب هستم به گلزار غزل روحِ بهارم، ناشناس امّا به خلوتگاه اهل راز، راهي چون «رهي» دارم پريشان شاعري پژمان تبارم، ناشناس امّا زِ نا کامي به زنداني بندِ ناي، ميمانم به نرد زندگاني بد بيارم، ناشناس امّا غزالان غزل رامند در دشت خيال من کلام نغز را آيينه دارم، ناشناس امّا لبم را با نخ غم دوخت دست چرخ بازيگر ز پا افتادگان را يادگارم، ناشناس امّا زِ دوران جواني تا به پيري شعر گويان را در آيين سخن آموزگارم، ناشناس امّا به اميدي که بينم در شعاعِ گردش چشمش شبابم را شبي، چشم انتظارم، ناشناس امّا