نابرابر

← بازگشت به فهرست اشعار

باختم، يک بار ديگر باختم باز هم در پاي دِل سر باختم باز مجنون نگاهم کرد، عشق دِل به يک ليلاي ديگر، باختم با شکرخندي، دِل از دستم رُبود با نگاهي دين و دفتر باختم من که باور کرده بودم، عشق را عشق را با نقدِ باور باختم او نه اهل حال، اهل قال بود در قمـاري نابـرابـر، بـاختـم گفت زرده گـر خريـدار منـي هم زر از من خواه و هم زر باختم قول رندان باز بُز آورده‌ايم هرچه بود از خشک و از تر باختم دعوي ليلاج بودن، داشتم طاس بد بنشست، ششدر باختم من که خُم سر مي کشيدم پيش از اين تا گرفتم لب زِ ساغر، باختم گشتـه‌ام استـاد، در بازنـدگي زين سبب اين بار بهتر، باختم از طلوعِ بامدادانِ شباب تا شب پيري، مکرّر، باختم