مگو دير است

← بازگشت به فهرست اشعار

اگر چه وقت زِ من با خبر شدن، دير است بيا که بي تو دِلم، از زمانه دِلگير است هنوز ياد سرِ زلف پيچ در پيچت براي پاي خيالم، هزار زنجير، است تو نيستي، به چه دِل خوش کنم در اين دنيا که در نبود تو از زندگي، دِلم سير است هنوز مات همينم، که بر تو دِل بستن خطاي دانش من، يا جفاي تقدير است دِلم به ترک تو راضي نمي شود، برگرد به خاک کوي خيال تو، دامنم گير است چگونه سِرِّ غم از ديگران، بپوشانم که دفتر غزلم، پُر زِ صوت و تصوير است بيا که دور شبابم، دوباره، برگردد به من مگو، که براي جوان شدن دير است