آسمان دلم ابريست، ببار اي باران دل دگر در دل من نيست، ببار اي باران باغ تسخير کلاغان سيه پوش شده ست مويه از مرگ قناريست ببار اي باران رود آه است که از روي لب مويه گران از بد حادثه جاريست، ببار اي باران قصة پر غم و پر غصة ناکاميها همچنان بوده و باقيست، ببار اي باران دلم از کم شدن عاطفهها ميسوزد مهر، مهجور و فراريست، ببار اي باران چون صدا گم شده ام در دل اين شهر خراب کس نپرسيد، که اين کيست، ببار اي باران شب همه شب، شب من چون شب دور از سحران بي مي و مطرب و ساقيست، ببار اي باران بر سر آتشم آبي زده آرامم کن در تنم تاب و توان نيست، ببار اي باران آنکه بيش از دگران دعوي دلسوزي داشت ديد مي گريم و نگريست، ببار اي باران عمر بگذشت به سختي و ندانستم من حاصل هستي من چيست، ببار اي باران چه شب و روز خوشي بود شب و روز شباب کارم افتاده به پيريست، ببار اي باران