تحتتأثير فسونهاي خدانشناسان ترک کردند مرا، مهر و وفانشناسان بيتفاوت ز شکست دِل چون آينهام سر خود پيش گرفتند، صدانشناسان سعي روز و شب من را نگرفتند به هيچ حرمتم را بشکستند، صفانشناسان عيب با ديده معيوب، گرفتند ز من از سر بيخردي، چون و چرانشناسان در ازاي ثمني بخص رهايم کردند بيغم از عاقبت کـار، بهانشناسان پير گرديدمُ و شد دور جواني، ز کفم پي پروردن اين شرم و حيانشناسان مزد رنجي که در اين راه کشيدم همه عُمر لب به نفرين بگشودند، دعانشناسان ترسم از بار مکافات، زمينگير شوند روز افتادگي از پاي، عصانشناسان بار پيري چو خم انداخت بر اندام شباب درد را هديه نمودند، دوا نشناسان