مرگ خزنده

← بازگشت به فهرست اشعار

باور نداشتم که بيفتم ز پا چنين در ورطة بلا، بشوم مبتلا، چنين با نيش مار خانگي افتد به پيکرم اين زخم‌هاي تن شکر و جانگزا چنين با من به جُرم عشق و وفا، در تمام عُمر بيگانه آن نکرد، که کرد آشنا چنين ني زير بار کار که زير جفاي يار پشتم شکست و شد کمر از درد تا چنين مرگ خزنده ايست که با نام زندگي ناباورانه مي‌کُشدم، بي‌صدا چنين اين درد را، ز مردم بي‌درد مي‌کشم از خيل همرهان به دور از حيا چنين پيمانة شباب تهي گشت و گشته‌ام پيرانه سر ز لذت هستي، جدا چنين