مرگ بي‌صدا

← بازگشت به فهرست اشعار

تقـديم آن، کـه داد بـه بـاد فنـا، مـرا انداخت تيـر تـرکش جـورش، ز پـا مرا تقـديم آن کـه تا بـه خط انتـها شکست چـون موج سر به سنـگ زده، ز ابتـدا مرا تقديم آن که لاف محبّت زد و نـزد تيغ جفـا و جـور، مگـر از قفـا مـرا تقديـم آن، که با نفس سـرد خـويش کرد از شـور و حال عشـق و جـواني، جـدا مرا تقـديم آن کـه ساخت بـه بيگانگي چنين بـا شيـوه‌هاي غصه و غـم، آشنـا مرا تقـديم آن که کرد عطشنـاک و آتشيـن در دشت بـي‌نصيب ز بـاران، رهـا مرا تقديم آن کـه شـاهد دردم شـد و نشـد هـرگـز بـه پـاس هـم سفري‌هـا، دوا مرا تقـديم آن کـه ديـد و نـدانست، هيـچ گاه بـا آن همـه بهـانـة بـودن، بهـا مـرا اين دفتري که حاصل سي سال کاهش است تقـديم آن، کـه کُشت، ولي بـي‌صدا مـرا تقـديم آن کـه عهـد شبـاب مـرا شکست تقـديم آن کـه سـوخت، به جـرم وفا مرا