مردم بي‌درد

← بازگشت به فهرست اشعار

دِلم از مردم بي‌درد دِل آسوده گرفت دِلم از بودن بي‌حاصل و بيهوده گرفت دِلم از منظرة اين همه ديوار بلند وين همه سقف کج و کهنه و فرسوده گرفت به نسيم نفس مردم دِل پاک قديم دِلم از اين همه دِل سرد تن آلوده گرفت بيش و کم هر که به نوعي دِل ما را بشکست بي‌سبب نيست دِل از بوده و نابود گرفت دور در دست پريشان سخنان است، شباب دِلم از اين همه الفاظ نپالوده گرفت