اي عقرب دو زلف کجت با قمر، قرين هرگز قمر نديده در عقرب کس اين چنين حوران پي نظارة رويت، از آسمان جا دارد اَر که چشم بدوزند بر زمين صد غنچه با نسيم حضور تو، گُل کند در صحن بوستان چو برافشاني آستين جان آفرين چو جلوة روي تو بنگرد بيشک کند ز خلقت تو بر خود آفرين قد تو را به سرو، برابر، نميکنم مقياس نا به جا نکنم، آن کجا و اين در حيرتم، چگونه زِ کان نمک چکد هنگام بوسه بر لب عشاق انگبين داد سخن به وصف تو آن سان شباب داد کان کس که بشنود، زندش بوسه بر جبين