قصة عشق

← بازگشت به فهرست اشعار

کاش مي‌شد به کنار تو بمانم شب و روز قصة عشق به گوش تو بخوانم، شب و روز کاش مي‌شد بنهي سر به سرِ سينة من شانه بر تار دو زلفت بکشانم، شب و روز دست گرم تو اگر باز به دستم برسد گوهر اشک به پايت بفشانم شب و روز تا به کي تشنه به صحراي خيال خوش تو توسن خستة دِل را بدوانم شب و روز رخصتي تا به طربخانة چشمان تو باز نامه با باز نگاهم بپرانم، شب و روز با نسيم نفست گَرد غم از خانة دِل بزدايم، بربايم، بتکانم، شب و روز اي غزالي که زِ دشت غزلم مي‌گذري کاش مي‌شد که بنازت بچرانم شب و روز من که ديوانگيم طعنه به مجنون زده است دوري از ديدن رويت، نتوانم شب و روز مي‌شوم شاهد برگشتن شبهاي شباب گل بوسه به لبت گر بنشانم شب و روز