قسم

← بازگشت به فهرست اشعار

به جان عزيزت، قسم مي‌خورم که دور از نگاهِ تو، غم مي‌خورم تو در قاب چشمان خيسِ مني تو را گر نبينم، به هم، مي‌خورم چه مي‌پرسي از سُرخيِ صورتم که سيلي، زِ دست ستم مي‌خورم به يادت، در اين کوچه پس کوچه‌ها مي غم، قدم در قدم، مي‌خورم من اين دُردِ آغشته با دَرد را به يادت، به هر پيچ و خَم مي خورم من اين پُر زِ غم گشته پيمانه را نه گهگاه، بل، دمبدم، مي‌خورم ز بيداد تو، تا خطِ جـورِ جـام به جان تو، بي بيش و کم، مي‌خورم و بي تو گواراترين آب را به تلخيِ صد جامِ سم، مي‌خورم تو هستي که هستم، نباشي اگر ز ديوان هستي، قلم مي‌خورم مرا ساية عشق بر سر نشست به نام شباب اَر، رقم مي‌خورم