من بودم و افسون چشمان سياهت پُر گشت آغوش نگاهم از نگاهت ياراي دِل برداشتن، يارا، نديدم از دِل سپردن بر نگاه گاه گاهت عقل مرا، عشق تو زايل کرد آن شب آن شب که نادانسته افتادم به چاهت ديدي سقوطم را و با انکار گفتي من نه، هوس شد در جواني پرتگاهت من با تو در طول سفر يکرنگ بودم در سوختنها، ساختم با اشتباهت از من چه بد ديدي، رفيق نيمه راهم کز من به آساني، جدا گرديد راهت من با تو از دور شبابم، دور گشتم تا هستي و هستم نميبخشم گناهت