اگرچه تشنهام من، تشنة لعل هوس جوشت نميخواهم به فتواي گنه، گيرم در آغوشت چه ميشد گر نميگرديد آهنگ جدا گشتن از اين دِلدادة درد آشنا، آويزه گوشت چه ميشد مثل دوران گذشته، باز ميديدم به دستم تارهاي گيسوي افکنده بر دوشت چه ميشد بشنوم يک بار ديگر دوست دارم را در اين دوران دِلتنگي از آن لبهاي خاموشت مرا آسان رها کردي و من در اوج سختيها نکردم کمتر از يک لحظه هم حتي فراموشت به ياد روز و شبهايي که ميبردي و ميبردم تو آرام از دِل من با نگاه و من ز سر هوشت چه ميشد بعد عُمري، بر ضريح عشق دِل بستن پيامي ميشنيدم باز زان چشمان چاووشت