سرنوشت مُبهَمي دارم، نميدانم چرا هم نفس با خود غمي دارم، نميدانم چرا ني ز پا افتم، نه بر پا ميتوانم ايستاد بار بيبيش و کمي دارم، نميدانم چرا خسته زين آهنگهاي سست و يکسان گشته ام ساز بيزير و بمي دارم، نميدانم چرا سوختم، امّا کَسي بر آتشم آبي نزد زخم دور از مرهمي دارم، نميدانم چرا بيگمان اين زنده بودن، زندگي کردن نبود بزم بي دود و دمي دارم، نميدانم چرا بينشانم، منزل مقصود را، گم کردهام راه پر پيچ و خمي دارم، نميدانم چرا گرچه تا بودم، نبودم شاهد شور شباب با خيالش، عالمي دارم، نميدانم چرا