به دِلم گشت که هنگام سفر نزديک است زدن خيمه به صحراي دگر نزديک است خون دِل از غم ايّام، فراوان خوردم آخرِ خوردن اين خون جگر نزديک است گرچه تاريک شب عُمر، به طول انجاميد به دِل الهام شد امّا که سحر نزديک است مژده دادند که ديوار قفس ميشکند لحظة دِلکش بگشودن در نزديک است گرچه پا آبلهگون گشت ز پيمودن عُمر گذر از اين ره پُر خوف و خطر نزديک است وقت ديدار جمال خوش معشوق ازل خنده بر لب بزن، اي ديدة تر نزديک است مژده دادند مخور غصة بيهوده، شباب به رُخَت موسم بگشودن در نزديک است