شور بي‌هنگام

← بازگشت به فهرست اشعار

هوسبازان زِ وصل و من زِ هجران کام مي خواهم دِلم را تا ابد دِلبستة اين دام مي‌خواهم ندارم يک سر مو بيم از اين بي پر و بالي رهايي را ز پا در بند بودن وام مي‌خواهم من از ايل و تبار خانه بر دوشان شنگولم از اين رو خاطري پيوسته نا آرام مي‌خواهم نمي‌خواهم به ديدارم قدم را رنجه فرمايي براي زنده ماندن از تو يک پيغام مي‌خواهم به خواب من بيا، با من بگو، بر من نگاهي کن سر بي‌دردسر، سر نيست، من سرسام مي‌خواهم اگر چه در غزل پرداختن، طبعي روان دارم زِ چشمت بهر در جوش آمدن، الهام مي خواهم دِلم را پر کن از خُم خيال خاطرت، شيرين که بهر کوه کندن، شور بي‌هنگام مي‌خواهم درون قاب چشمان تو، تصوير شبابم را علي رغم گذشتِ اين همه ايام مي‌خواهم