وفا با تو کردم، جفا ديدم از تو نکردم خطايي، خطا ديدم از تو به رويت درِ خانة دِل گشودم منشهاي نادِلگشا ديدم از تو پس از آن همه مهرباني، ندانم که نامهرباني، چرا ديدم از تو به منشور عهدي که بستيم، با هم نعم گفته بودي ولا ديدم از تو گرفتي ز من فرصت زندگي را غم و درد و رنج و بلا ديدم از تو به من بد تر از آنچه کردي نميشد شدم خسته، بس ناروا ديدم از تو هنر را به رسم هنر ناشناسان در ابعاد رنگ و ريا، ديدم از تو پشيمانم از سعي بي حاصل خود جفا بس به جاي صفا ديدم از تو به يک رنگي روزگار شبابم دورنگي ز سر تا به پا، ديدم از تو