ستاره بخت

← بازگشت به فهرست اشعار

تو آمدي و دِلم خوش به ديدنت گرديد شب فراق سحر با رسيدنت گرديد تو آمدي و به تو عاشقانه دِل بستم نياز من همه ناز آفريدنت گرديد تو آمدي و خبر از بهار آوردي و سبز دشت دِلم با وزيدنت گرديد شب شکفتن آرامشم، پس از عُمري به عيش در بر من آرميدنت گرديد سراي سرد دِلم، گرم، اي ستارة بخت در آن سياهي شب با دميدنت گرديد ترانه‌ساز چمنزار خاطرم، با ناز غزال دشت غزلها چميدنت گرديد خمار از سر من دور و مستيم افزون به جرعه جرعه مي از لب مکيدنت گرديد تو آمدي و بساط طرب مهيا شد شـرابِ نـاب، زمـانِ چشيـدنت گرديد دريغ و داد که مستعجلانه آن دولت فنا به وقت ز من پا کشيدنت گرديد تمام تن، شده آغوش و آشيانه تو کَسي که خانه خراب از پريدنت گرديد و شاعري که به تو عاشقانه دِل مي‌بست شکسته دِل ز دِل از او بريدنت گرديد خزان گرفت و به پايان رسيد فصل شباب در آن بهار که آغاز چيدنت گرديد